پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

پانیذ

نامه به پانیذ - قسمت دوم

دخترم یگانه ام ... دلبندم ... خورشیدم ... آرزوی دیروزم ... دلخوشی امروزم ... امید فردایم ... پانیذ من ... امروز در خیابان زندگی رهگذرانی را دیدیم در پی خوشبختی گمشده خویش و پیرمردی که تمام نداشته هایش را در سطل زباله ای جستجو می کرد ، دخترکی زیبا رو را دیدیم که برق تیره بختی از پشت چشمان نافذش نمایان بود و در پی لقمه ای نان گل و فال به بازار فروش عرضه می داشت و جوانی را دیدیم که در جستجوی لحظه ای نئشگی دست نیاز از آستین بیرون آورده بود و می گویند کمی آن طرف تر خدایی بر ایوان خلقت نشسته است و می بیند آنچه را که هست ... دخترم امروز تو ، فردای دیروز من است ، فردایی که شاید اینگونه دوستش نمی دارم اما در کنار هدیه دادن زندگی ...
7 آبان 1393

مرا ببخش دخترم

به عابری برخورد کردم ، به او گفتم ببخشید عابر گفت : شما ببخشید ندیدمتان و در کمال ادب و احترام از هم خداحافظی کردیم و هر یک به راهی ... در خانه مشغول انجام کاری هستم و دخترم برایم عروسک میاورد برمی گردم و به او برخورد می کنم ، در کمال عصبانیت می گویم : حواست کجاست ؟؟ دخترک دلش می شکند ... برای من عروسک آورده بود با لبخند و من ... به او می گویم معذرت می خواهم و او می گوید : مامان من خیلی دوستت دارم ... مرا ببخش دخترکم ... می دانم این روزها حواسم نیست به تو به تو که حال می توانم با شجاعت بگویم که فقط سهم من هستی ... تو تمام دنیای من هستی ... مرا ببخش برای همه روزهایی که با عروسکت کنارم آمدی و گفتم نه : الان نمی تو...
7 آبان 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پانیذ می باشد